تحمل کردن قشنگه
اگه قرار باشه یه روزی به تو برسم
انتظار آسونه
اگر قرار باشه دوباره تو رو ببینم
زندگی شیرینه
اگه قرار باشه دستاتو تو دستام بگیرم
مشکلات حل میشه
اگه قرار باشه روزی به پات بمیرم
اشکهام به لبخند تبدیل میشه
اگه یه بار ببوسمت
و لبخندهام دوباره به اشک
فقط اگه ببینم خیال رفتن داری
اما بدون دوستت دارم
از پشت این همه فاصله
از پشت این همه حرف
دوستت دارم تا بی نهایت عشقم
اگه بگم بهونه ی هر نفسم تنها تویی... اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم... اگه بگم زندگیمو بذر بهارت می کنم... اگه بگم ماه منی٬ هر نفس راه منی... اگه بگم بال منی٬ لحظه ی پرواز منی... میشی برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال... میشی برام باغبون میوه های تشنه و کال... میشی برام ماه شبای بی سحر... میشی برام ستاره ی راه سفر... ولی بدون هر جا باشی یا نباشی... مال منی....
زن
تا عاشق نباشد
نمی بوسد...
نمی بوید...
و تسلیم نمیکند رویاهای عریانیش را...
دلم آغوشت را میخواهد
تا در آن آرام و رام
گوش کنم به صدای قلبت
و زندگی کنم
در هوای نفس هایت
و عاشق تر شوم
و نفس هایم به شماره بیفتند
و بیقرار تر شوم...
دلم میخواهد
باز
تو باشی
و من
مدتها اين بود باورم
ميرسد روزيكه با لبخند تو بيدار شوم
برايم فرقي نداشت چه وقت يا چه زماني
حالا فهميدم فقط يك توهم بود و بس
کــاش مـےـدانستــــم
حکمــــت ایــــن روزگـار چـےـست ،
کـه روز بــه روز
تـو یـ ـوسـ ـف تــر مـےـشـوی و مـن یـ ـعــقـ ـوب تــر !!؟
امروز بي نهايت دلگيرم نميدانم ؟؟؟تا كي به اين جاده ، تولد تا مرگ پنجه در پنجه كنم
در زندگي جز كوله باري آرزو چيزي ديگري نديدم هميشه اسير بازيچه سرنوشت شدم
هيچگاه پرواز را نفهميدم ولي ديناي بيرحم بال و پرم را شكست و قدرت پرواز و فرياد را از من گرفت .
و در گوشه اي با خود حلوت كرده و حرفهاي دلم را بر تن كاغذ سفيد نوشتم ...
خدايا !!! به تو نيازمندم چرا كه فقط تو هستي كه نظاره گر تنهائي ام هستي و حرفهايم را برايت بيان
كرده ميتوانم ...پس كمكم كن ...
گاهـــــــــی دلـــــ♥ـــــم ...
تفـــــــریح ناســــــــالم می خواهـــد ...
مثـــــــل ...
فکـــــــر کــــــردن بــــــه " تـــــ♥ـــــو " ..........!
بــــــــزرگی روحَت را میان دستانَت پنــــــــهان کن
که بزرگ بودن میانـ این
هَمه مردم کوچَک سَخت استـــ
آقـــــای ِ شهـــــردار ...
بـگوییـــــد ایـن قـدرعـــــوض نکـننـــــد ...!
رنـــــگ و روی ِ ایـــــن شــــهرِ لـعنتـــــی را ...
پیــــاده رو هـــــا ... میـدان هـــــا ...
رنـــــگ و روی ِ دیـوار هـــــا ...
* خـاطراتـــــــــم * دارنـــــد از بیـــــن می رونـــــد ..........!

فیلمـ مسـפֿـره اے است...
بہ نامـ "زنـבگـے" با بازیگرے بہ نامـ "مـלּ"
از ڪارگرבاטּ פֿــوبـے بہ نامـ "פֿــבا" واقعا بعیـב بوב ...!
سنگ،کاغذ، قیچی
کدام باشم از تو بریده ام دنیا؟
...سنگ باشم؟
یا قیچی؟
بشکنم یا جدا کنم
کاغذ باشم که تو بنویسی و من اجرا کنم؟
آخ دنیا...آه دنیا...
با من هم بازی نشوووووووو.. .. ..

مَنــ همینـ امـ
نهـ کفشــ پآشنهـ بُلنـ ـد... کَتآنی میپـ ـوشَمـ
روے چَمَنـ هآ غلتــ میزَنمــ
نگرآنـ پآکــ شُدَنـ رُژ لَبمـ نیستـ ـمـ
خالصآنهـ همینــ امـ ...

مهم نیست ڪه دیگر بآشـے یآ نه...
مهم نیست ڪه دیگر دوسم دآشته بآشـے یآ نه
مهم نیست ڪه دیگر مرآ به خآطر بیآورے یآ نه
مهم نیست ڪه دیگر تورآ بآ دیگرے میبینم یآ نه
مهم اینست ڪه زمآنے که تنهآ میشوے ....
زمــآنـے ڪه دلت گرفت چگونه و با چه رویـے
سر به آسماטּ بلند میڪنـے و میگویـے :
خدآیا مـטּ ڪه گنآهـے نڪردم ... پس چه شد

ذره ای
جرقه ای
فقط کمی...
تا به اتش بکشد تمام خطرات تورا
هر چند به نابودی خودم می انجامد
و چه دردناک ...
چرا نگاه می کنی؟
تنهــا ندیده ای؟
به من نخنـــد…
من هم روزگاری عزیــــز دل کسی بودم…
سر به گوش من بگذار و بگو : دوستت دارم ؟!!!
از چه مي ترسي...؟
فردا دوباره مي تواني انكار كني...!!!
مخاطـــــــــــــــــب های امــــــــــــــــــروزی رو
هر چی بیشــــــــــــتر خاص کنید (بی خاصیت تر) میشوند
یکطرفه بودن همه چیز رو خراب میکنه.........
از رابطه اش گرفته تا خیابونش...............وَقــتے میگویَمـ : خــُدآنـِگہـدآر ....
یـَعـنے دَســتـَمـ رآ بـِگــیـر !
آغــوشـَـتــ رآ بـِہ مـَـטּ هـِــدیہ ڪـُــنـ ؛
وَبـآ یــِڪــ دُنـــیآعــِشــق بــِگــو :
بے مــَـטּ دَوآ Ґ نـَخــوآهے آوَرد
پنجره ها کلافه اند از سنگینی ِ نگاه منتظرم... اگر نمی آیی اینقدر پنجره ها را زجــــر ندهم چشم هایم به جهنم...!!!
دلم یک فنجان مرگ میخواهد ایــــن شب ها ســـَرد شده ام سرد ِ سرد به سردی ِ یک قـهوه ی تلخ این شب ها گوســــفند های خیال تو را آنقدر می شمارم تا چشمانم برای همـــیشه به خواب رود ! آه چقدر دلــــم میخواهد تا کسی هرگـــز بیدارم نکند ! باید آرام ســـکوت کنم سکـــوت دل ! چقدر دلـــم میخواهد آرام بخوابم عطش لبـــــانم را بوسه ای باید ! بوسه ی آرام مــــــــرگ . . .
چه بی محابا این مردمان ....محاكمه ات میكنند و تو
دلت را كه در دست داری به ناگاه رها میكنی و باز هم
میشكند قلبی كه بارها تكه های آنرا به هم چسبانده ای..
چقدر دلگیرم اینروزها....
بازارها...فروشگاه ها...همه جا را برای خـــــــریدنش گشتم
با قیمت خوبی خریدارش هستم...جانم را ارزانی اش میکنم..
اما تنـــــها مشکلم این است،
که نمی دانم "مـــرگ" را کجا می فروشند.....!
ميكني ؟ بگو شايد بتونم كمكت
كنم!!!
بـــــــدترین کـــــــاری که یه نفــــــر می تــــــونه با دلــــــت بکنــــــه
اینــــــــه کــــــــه باعــــــــث بشــــــه
دیگـــــــــه ذوق نکنــــــی از بــــــودن هیچـــــــکس ...
.: Weblog Themes By Pichak :.